زندگی شمس و کیمیا خاتون | ازدواج شمس و کیمیا خاتون | همسر شمس تبریزی
سرنوشت عشق کیمیا خاتون به شمس تبریزی چی شد؟
یکی از مهم ترین بخش های زندگی شمس تبریزی، عشق کیمیا خاتون بود که زندگی هر دو این افراد و حتی مولانا را تحت تاثیر قرار داد. در ادامه بیشتر بخوانید.
پر بازدید
به بهانه فیلم مست عشق از شمس تبریزی و کیمیا خاتون می گوییم: شمس تبریزی، نه تنها زندگی مولانا بلکه زندگی دختر خوانده او، کیمیا خاتون را بسیار تحت تاثیر قرار داد. روایت های زیادی در مورد رابطه شمس تبریزی و کیمیا خاتون وجود دارد. در ادامه داستان زندگی شمس تبریزی و کیمیا خاتون را بیشتر بخوانید.
یکی از جنبههای جالب زندگی شمس تبریزی، ارتباط و دوستیاش با کیمیا خاتون است. او دخترخوانده مولانا به حساب میآمد. کیمیا خاتون، یک زن عارف و عاشق به علم و معنویت بود. او از زمانه خود جلوتر بوده و زندگی را از زاویه عشق و معنویت مینگریست.
برخی منابع گفته اند: کیمیا خاتون به اولین عشق خود، شمس تبریزی، به شدت علاقهمند بود؛ اما متأسفانه، شمس احساسات کیمیا را نمیپذیرفت و نسبت به او بیتوجه بود. این امر، باعث شد کیمیا خاتون از او رنج ببرد و به تدریج به بیماری مبتلا شود و چشم خود را روی جهان ببندد.
در اینکه شمس بعد از هجرت مخفیانه از قونیه اثری از خود بجای نمی گذارد تا اینکه خبر مرگ وی از شهرستان خوی یا همان ترکستان ایران به گوش مولانا می رسد، تقریبا اکثر مورخان اتفاق نظر دادند ولی در رابطه با علت هجرت وی و ناپدید شدنش با اینکه مورخان بدخواهی های نزدیکان مولانا و دشمنی های حسودان را دخیل می دانند اما تقریبا همه مورخان در این مورد که چرا شمس درست 7 روز بعد از فوت همسرش هجرت کرده است، سکوت می نمایند.
ماجرای این ازدواج چه بود و چه تاثیری در شمس داشت و شمس چه تاثیری بر همسرش نهاد، همه در پرده ای از ابهام قرار دارد.
ماجرای ازدواج شمس
شمس در قونیه و در منزل مولوی بود که از نادختری وی خواستگاری کرد در این مورد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب باغ سبز عشق از قول سپهسالار می نویسد: شمس خواستار آن شد و مولانا هم از آن استقبال نمود: خداوندگار ملتمس ایشان را به خرمی هر چه تمام تر مبذول فرمودند.
در مورد علت خواستگاری شمس از نادختری مولانا، مورخان دشمنی های علاالدین فرزند مولانا و دوستانش را دخیل می دانند که در بین مردم شایعه می انداختند که چرا یک مرد نامحرم در اندرون خانه ی مولانا رفت و آمد می کند و شمس برای محرم شدن درخواست این ازدواج را مطرح نمود. برای این ادعا مورخان سندی ارایه نمی کنند و فقط به بدگویی ها و سعایت علاالدین و دوستانش اشاره می نمایند.
- آیا شمس نمی توانست برای مقابله با بدگویی ها چاره ی دیگری بیندیشد؟
- چرا شمس 60 ساله خواهان ازدواج با دختر 25 ساله شد؟ و چرا این دختر به درخواست ازدواج با شمس پاسخ مثبت داد؟
- آیا نمی توان شیفتگی و دلباختگی این دختر را به عارف بزرگ روزگار خویش در پاسخ مثبت دادن به این ازدواج دخیل دانست؟
مورخان در این مورد سکوت کرده اند و آنان که حرفی زده اند، عظمت مولانا را در رضایت دختر دخیل دانسته اند.
همسر شمس که بود؟
کیمیا خاتون نا دختری مولانا بود. مادر وی کرا خاتون از ازدواج اول خود همین یک دختر را داشت که شوهرش مرده و بعد از مرگ شوهر به عنوان همسر دوم با مولانا ازدواج کرده و کیمیا خاتون با مادرش در منزل مولانا زندگی می کرد. شمس بیش از 60 سال داشت و کیمیا 25 ساله بود که شمس از وی خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت و زن و شوهر در کنار خانه مولانا در منزلی که مولانا برایشان تدارک دیده بود زندگی جدید خود را آغاز کردند.
افلاکی در مورد کیمیا می نویسد: کیمیا خاتون زنی بود جمیله و عفیفه.
به غیر از این در مورد کیمیا خاتون اطلاعات دیگری نداریم. زیبایی و عفت و حجاب وی می تواند دلیل محکمی بر شیفتگی شمس به وی باشد ولی اینکه چرا و چگونه کیمیا نیز دلباخته شمس گردیده است، تاریخ هیچ حرفی برای گفتن ندارد.
اگر قبول کنیم که مولانا از بزرگان و سرشناسان روزگار خود بود و در قونیه برای خود ابهت و عظمتی داشته است. لاجرم باید بپذیریم که برای دختر و حتی نادختری وی نیز که جمیله و عفیفه بوده، خواستگارانی از طبقات مختلف بخصوص سرشناسان آن زمان وجود داشته. ولی چرا کیمیا تا 25 سالگی ازدواج نکرده است؟ تاریخ در این مورد هم سکوت نموده. اگر به کیمیا خاتون علاقمند باشیم و تربیت وی در خانه مولانا را مدنظر قرار داشته باشیم. می توانیم چنین نتیجه بگیریم که وی تا 25 سالگی همسر مناسب خود را از میان خواستگارانش نتوانسته انتخاب نماید.
آیا شمس همسرش را دوست داشت؟
بازهم در این مورد تاریخ قضاوت درستی نکرده است. چرا که خود شمس نیز در این رابطه چندان حرفی نگفته و جملاتی که از وی مانده اغلب کوتاه و بریده هستند و نمی توان به قضاوت درستی در این مورد رسید. بخصوص اینکه بعضی از مورخان بسیار علاقمند بودند که شمس را بی توجه به سرو همسر نشان دهند.
شمس در جایی می گوید: در آن احوال کیمیا دیدی چه تانی کردم...گمان بود که من او را دوست می دارم و نبود الا خدای.
و در جای دیگر: با او حکم کردم که روی تو هیچ کس نبیند، الا مولانا.
افلاکی می نویسد: زنان او را مصحوب جده ی سلطان ولد، به رسم تفرج به باغش بردند، از ناگاه مولانا شمس الدین به خانه آمده مذکوره را طلب داشت، گفتند که جده ی سلطان ولد با خواتین او را به تفرج بردند. عظیم تولید و به غایت رنجش نمود.
از همین چند نوشته کوتاه می توان نتایج مختلف گرفت. یکی اینکه شمس صراحتا می گوید که کیمیا را دوست نداشته و فقط خدا را دوست می داشته است. شمس اجازه نمی داد که بی اجازت او کیمیا به خارج از خانه رود و یا رویش را کس دیگری ببیند. چون می خواست وی را اذیت نماید.
اما جور دیگری هم می توان به قضیه نگاه کرد. اینکه شمس بین خدا و خانواده، طبیعی است که عشق اولش را خدای متعال قرار دهد. اینکه می گوید رویت را هیچ کس نبیند الا مولانا( ناپدری ات) پس نسبت به کیمیا خاتون تعصب و غیرت داشته و بی عشق نمی توان نسبت به چیزی یا کسی تعصب ورزید. اینکه افلاکی نقل می کند که شمس به خانه آمد و کیمیا خاتون را ندیدی و با اینکه به وی گفتند با همسر مولانا به باغ رفته و ناراحت شد. می تواند نشانگر این باشد که شمس خانه را بی وجود کیمیا نمی توانست تحمل کند و خانه را برای بودن کیمیا خاتون بنا کرده بود.
میزان علاقه کیمیا خاتون به شمس
شمس می نویسد: خبر کرد که بیایید شوی مرا ببینید، یکی از این سو سر می کند، یکی از آن سو و او را خوش می آید و آن همه تانی که من در باب کیمیا کردم در مقابل تانی من اندک بود.
همین یک جمله از شمس کافی است تا به میزان علاقه کیمیا خاتون به شوهرش پی ببریم. کیمیا خاتون 25 ساله همسر مردی 60 ساله شده است. با تعریفی که افلاکی از کیمیا کرده می دانیم که وی از زیبایی صورت و نجابت هم کم و کسری نداشته است. طبیعی است که زنان و دوستان و آشنایان زبان به طعنه و کنایه بگشایند که در وجود پیرمرد لب گوری چه دیدی که این همه جوان را رد کردی و به همسری آن پیر در آمدی و کیمیا خاتون چاره را در ان دیده که همه را دعوت کند به دیدن شوهرش تا علت عشق و علاقه نامتعارف وی را به چشم ببینند. هرچند این مساله موجب رنجش شمس می شد ولی کیمیا خاتون برای مجاب کردن زنان و دختران دور و نزدیک چاره ی دیگری نداشت. باید یوسف او را از نزدیک می دیدند تا پی به عشقش می بردند.
افلاکی می نویسد: وقتی کیمیاخاتون از تفرج بازگشت و ناراحتی شمس را دید درد گردن گرفت و سه روز بعد درگذشت و هفت روز بعد شمس ناپدید شد.
- چرا کیمیا با دیدن ناراحتی شمس سه روز بیشتر دوام نیاورد و درگذشت؟
- و چرا شمس بعد از شب هفت کیمیا ناپدید شد و تا اینکه خبر مرگش را جارچیان جار زدند؟
تاریخ بازهم سکوت کرده است. تاریخ در مورد خیلی از مسائل و رویدادها سکوت پیشه ساخته است ولی ذهن من تخیلات من و اندیشه من که وابستگی و شیفتگی دیوانه وار به تاریخ ندارد. من می توانم چنین خیال کنم و بیندیشم و در خیال خود قصه شمس و کیمیا را اینطور ادامه دهم: وقتی زنی آنچنان دل در گرو عشق مردی نهاده که به یک اخم وی بیش از سه روز نمی تواند به زندگی ادامه دهد.
از مردی چون شمس هم غیر از این نمی توان انتظار داشت که در سوگ چنین زنی سر به بیابان بگذارد و عشق ناکام خویش را در تنهایی اش آنقدر زمزمه کند تا خبر درگذشتش را جارچیان به آواز سردهند. لازم نیست برای بیان عشق و دلدادگی دست بدامان افسانه شویم. تاریخ ما پر است از همین قصه هایی که ریشه در واقعیت دارند. اگر تاریخ نویسان بنویسند.
گوئیا این شمس است که از زبان مولانا در فراق کیمیا می خواند و یا کیمیا خاتون است که به عشق شمس زمزمه می کند:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ، دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
........
یعقوب وار وا اسفا ها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
درست میگی! الان ناپدید شدن شمس معنی میدهد!